جنکینسون برخلاف برادران پلو و ابنبطوطه سفر خود را از ولگا به بعد از طریق دریا ادامه داد ، اما در مرحلههای بعد تقریباً قدم بر جای پای آنها نهاد تا به بخارا رسید .
[...]
بخارا با آنکه دیگر آن مرکز فرهنگی بزرگ پیشین نبود ، اما مرکز بازرگانی مهمیبهشمار میرفت . جنکینسون نوشت : "هرساله بازرگانانی که با کاروانهای بزرگ از سرزمینهای همسایه ، مثل هند ، ایران ، بلخ ، روسیه و جاهای دیگر ، و در گذشته که راه باز بود از ختای پای در سفر مینهند در این شهر ، بخارا ، به هم میرسند و میآسایند ." از هند و حتی بنگال همهنوع کالاهای پنبهای میآوردند تا با ابریشم ایران ، اسب ، پوست روسیه و برده مبادله کنند ؛ بخارا بزرگترین بازار برده را در آسیای میانه داشت . روسها هم پارچه ، افسار و زین و ظرفهای چوبی میآوردند و پنبه و ابریشم میبردند ؛ ولی اوضاع آشفتهی این سرزمین در قسمتهای خاوری مانع ورود کاروانهای "مشک و عنبر ، اطلس و حریر و بسیاری چیزهای دیگر" میشد ، که سابقاً از چین میآمد .
اما جنکینسون امکانات تجارت را جالب نیافت . البته زمانی که او در بخارا بود کاروانهایی از روسیه ، هند و ایران وارد شدند ولی مقدار کالایی که میآوردند اندک بود ؛ و بدتر از این ، هیچیک از بازرگانان کوچکترین علاقهای به پارچههای پشمیاو نشان ندادند چراکه میتوانستند همان را ارزانتر از ایرانیان بخرند ؛ در واقع یگانه مشتری او شاه عبداللهخان بود که بیآنکه بهای نوزده قطعه صوف خریده شده را بپردازد عازم حمله به سمرقند شد و نشان داد که "یک تاتار واقعی" است .
[...]
زبان مردم شهر فارسی بود ولی در زمان دیدار جنکینسون از شهر ، بخاراییان پیوسته مشغول جنگهای کوچک با ایرانیان بودند . هر بهانهای ، و بیشتر بهانههای مذهبی کافی بود تا زد و خوردی بهراه افتد ؛ مثلاً علت یکی از نبردها این بود که ایرانیان که مسلمان شیعه بودند "موی پشت لب خود را کوتاه نمیکردند اما بخاراییان و همهی تُرکهای دیگر کوتاه میکردند و این گناهی بزرگ محسوب میشد ." بخاراییان پیرو مذهب تسنن بودند و تا به امروز هم پشت لب خود را میتراشند .
هرکس از آب رودخانهی کوچک زرافشان مینوشید کرمهایی "بهطول یک متر" در پاهایش بوجود میآمد و جنکینسون شرح میدهد که این کرمها را در قسمت مچ پا نوازش میکردند . هر روز دو سه سانتیمتر بیرون میآوردند و جمع میکردند بیآنکه پاره شود ؛ اگر کرم پاره میشد بیمار میمرد . این همان رشته یا کرم پیوک است که هرکس به بخارا میرفت از آن یاد کرد . از آنجا که آب قابل آشامیدن نبود و شراب هم حرام بود ، تنها چیزی که میشد نوشید شیر مادیان بود . مقامهای مذهبی با سختگیری فراوان بر امر ممنوعیت شرابخواری نظارت میکردند ؛ اینان مأمورانی تعیین کرده بودند که وارد منازل میشدند و دهان اشخاص مظنون را میبوئیدند و اگر تقصیرکاری مییافتند او را "با بیرحمیتمام در ملاءعام تازیانه و کتک میزدند ." شیخالاسلام "بانفوذتر از شاه" و بسیار قدرتمند بود و میتوانست سلطنتی را برپا دارد یا فروریزد و در وقت لزوم جلو قتل و کشتار را هم نمیگرفت . شاه کم قدرت و بیمال بود ؛ وقتی پولش کمتر میشد یا مغازهداران را میچاپید یا (مثل حکومتهای امروزی) ارزش پول رایج را تنزل میداد .
[...]
در سفر بعدی خود به روسیه در سال ۱۵۶۱ میلادی ، به نمایندگی ملکه الیزابت نزد تزار رفت و سرانجام توانست سفر خود را به ایران ادامه دهد . شاه شیروان به او محبت کرد ؛ اما در قزوین ، شاه طهماسب اصلاً روی خوش به این "نامؤمن" [کافر] نشان نداد و جنکینسون وقتی بعد از برخورد خصمانهی شاه صفوی با شتاب از قصر خارج میشد مشاهده کرد که "مردی با کیسهای شن در دست به دنبالم میآید و راهی را که میروم با آن پاک میکند ." آنوقت بود که فهمید شانس آورده که زندگیاش را از دست نداده است .
جادهی زرّین سمرقند ( ویلفر بلانت )
⁰گورکی کنونی .