آرامیها مردمیسامینژاد بودند که در حدود سدهی پانزدهم پیش از میلاد از شبهجزیرهی عربستان به سوریه و عراق مهاجرت کردند . سامیها نامِ آرام را به کشور لبنان ، سوریه و عراق اطلاق میکردند ، در تورات از کشور آرام ، سرزمینهای واقع در شمالشرقی فلسطین تا بینالنهرین و آشور نام برده شده است ، و از غرب به دریای روم و از شمال به کوههای توروس در آسیای صغیر محدود میشده است . از کتیبههای بابلی که از قرن ۱۴ ق.م به دست آمده معلوم میشود که گروهی از اقوام سوتی و اخلامیکه هر دو از قبایل آرامینژاد بودند در نواحی دمشق و مناطق جنوب فرات نزدیک خلیجفارس مسکن داشتند . بنابراین مرکز مسکن اقوام آرامیبه دو قسمت تقسیم میشود : دستهای از ایشان در شمالغربی بلاد کنعان مأوا گرفته و گروهی دیگر به طرف مشرق در صحرای عراق و پیرامون بابل و آشور مهاجرت کردهاند ، شاهان بابل و آشور کوششهای بسیاری در بیرون راندن قبایل آرامیاز شهرهای آبادان آنزمان کردند ولی بهعلت مهاجرت مداومِ آن قبایل به مناطق مزبور به آنکار توفیق نیافتند .
هجوم قوم هیتها در حوالی قرن ۱۲ ق.م به آسیای صغیر و سوریه و عراق و قتل و غارت آنان در آن نواحی مهاجرت آرامیها را به عراق و سوریه آسان کرد ، زیرا پادشاهان آن عصر چون خود را در برابر خطری بزرگتر دیدند ، از جلوگیری ورود آرامیها به آن ممالک منصرف شدند و با تمام قوا با قوم تازهنفس هیتی که از طرف شمال کشور ایشان را تهدید میکردند به نبرد پرداختند . آرامیها نیز فرصت را مغتنم شمرده ، از فرات گذشته ، با فراغبال در بلادِ آبادان عراق و سوریه مسکن گزیدند ؛ در حوالی ۱۰۰۰ ق.م که مقارن عصر داوود نبی است ، دولتهای کوچکی در سرزمین سوریه تا حدود کشور اسرائیل تشکیل دادند ، که معروفترین آنها آرامدمشق و آرامصوبا در سرزمین حورانشام ، و آرامبیترحوب در اطراف یرموک ، و آراممعخا در منطقهی جبالحرمون بود . بهعلاوه دولتهای کوچکی در سوریهی شمالی تشکیل دادند ، که مهمترین آنها دولت شمأل بود .
آرامیان بهعلت نزاع دائمیبین زعمای خود بهاتحاد و تشکیل دولت نیرومند مستقلی قادر نشدند ، و پیوسته با خود و دیگر اقوام مجاور در منازعه میزیستند ؛ چنانکه بنیاسرائیل از بدترین دشمنان آرامیها بهشمار میرفتند ، در تورات جنگهای آن دو قوم مسطور است . در عهدنامهی شلمانصر شاه آشور ۸۵۹-۸۲۵ ق.م آسوریان جنگهای سختی با آرامیها کردند (۷۳۸ ق.م) و در اثر آن ارکان دولتهای آرامیمتزلزل شد . بالاخره حکومتهای ایشان در نواحی ، در سنهی ۷۱۰ ق.م ، پس از سقوط دولت شمأل به غلبهی لشکر آشور تمام شد .
در قرون بعد دولتهای کوچک آرامینیز در تاریخ پیدا شدند که ازجمله دولت تدمر (به یونانی پالمیر) در سوریه ، سر راه کاروانرویی که از سوریه به مصر میگذشت تشکیل شد ، که دولت ایشان سرانجام در ۲۷۶ میلادی به دست رومیان منقرض گشت . و دیگر دولت عربی و آرامینبطی است که دولتی در شبهجزیرهی طورسینا تشکیل دادند ، پایتخت ایشان شهر سلع بود که بهیونانی آنرا پترا بهمعنی سنگ میگفتند ، این کشور تا بهصحاری سوریه امتداد داشت ، و دمشق و اطراف شهر فرات را در قلمرو حکومت خود درآورد ، حتی بهقسمتی از حجاز نیز دست یافت . این دولت در ۱۰۶ ق.م بهدست رومیها از بین رفت . دیگر دولت کوچک اسروئن با خسروان در سوریه که پایتخت آن ادسا ، اورها یا اورفا بزرگترین مرکز تمدن و فرهنگ آرامیسریانی بود که در ۱۳۲ ق.م تشکیل و بالاخره ضمیمهی دولت روم شد ؛ با انقراض دولتهای آرامینفوذ معنوی ایشان از بین نرفت ، بلکه بیشتر شد . دیری نگذشت که فرهنگ و زبان ایشان در آسیای قدامی(پیشین) شایع گشت و زبان بینالمللی ملل خاورنزدیک گردید .
شاهان هخامنشی چون برای مرتبط کردن شاهنشاهی خود به یک زبان سهل و روان احتیاج داشتند ، زبان آرامیرا زبان بینالمللی و روابط بینالممالک دستنشاندهی خود ساختند ، و آن زبان آرامیشاهنشاهی است ، چنانکه کتیبهها و آثاری که از خط و زبان آرامیاز آن عصر بهدست آمده صحت این مدعا را ثابت میکند . دبیران و منشیان دربار هخامنشی غالباً آرامینژاد بودند ، و توسط ایشان بود که لغات و کلمات سامیو آرامیدر خط و کتابتهای ایرانی چون پهلویاشکانی و ساسانی و سغدی راه یافت . حتی ایرانیها بعدها خط خود را از آرامیها اقتباس کردند و خط پهلوی و دیگر خطوط آسیای میانه از آن رسمالخط مأخوذ است .
ایران در عهد باستان ( جواد مشکور )
تیگلات پالسر چهارم در ۷۴۴ ق.م به کشور ماد بهتاخت و شصتهزار اسیر و غنیمت بسیار از گوسفند ، شتر و قاطر گرفته به کالاه پایتخت آشور برد . یکی از سرداران او تا دامنهی بیکنی Bikini یا کوهِ لاجورد (کوه دماوند) براند . آشوریان آن کوه را پایان جهان میدانستند ، و بواسطهی این فتح بزرگ که به آخر دنیا رسیده بودند ، از آن سردار در آشور تجلیل بسیار کردند . در ۸۳۸ ق.م در کتیبههای آشوری ، در میان شهرهای تصرف شدهی فلات ایران بهنام شیرکاری یا شیلکاکی برمیخوریم که ممکن است همان سیالک کاشان باشد . شهرهای خراب شده بر اثر جنگ مجدداً تعمیر شد ، این عمل ممکن است در گیان اتفاق افتاده باشد ، چه آنجا در بالای تپه ، بقایای قصری آشوری موجود است . تیگلات پالسر از سفر جنگی خود به ماد ۶۵۰۰۰ اسیر آورد که آنان را در درهی دیاله مستقر ساخت و بهجای آنان آرامیان را در فلات ایران جای داد .
ایران در عهد باستان ( جواد مشکور )
کاسیها قومیبودند آسیانینژاد که در نیمهی اول هزارهی دوم ق.م در دامنههای کوههای زاگرس بهسر میبردند و ظاهراً مسکن اصلی ایشان در نواحی جنوب دریای خزر بود . عیلامیها به این قوم کوسی ، و آشوریان آنان را بهنام کاشو میشناختند . آنان در حدود شش قرن در اثر حملات متمادی بر بابل حکومت کردند (۱۱۷۱-۱۷۴۶ ق.م) سرسلسلهی ایشان در بابل پادشاهی بهنام گانداش بود . کاسیها طرز اهلی کردن اسب را به مردم بینالنهرین آموختند ، و در ۱۱۸۵ ق.م به کوهستانهای خود در لرستان و کردستان بازگشتند ؛ در تمام دورهی تسلط خود بههیچوجه با مردم بومیبینالنهرین نیامیختند . خدای بزرگ آنان کاشو بود و دو خدای دیگر بهنام شوریاش و ماروتاش مورد پرستش آنان بود . کاسیها مردمیجنگجو بودند و در گورهای ایشان خنجر و پیکانهای زیادی دیده میشود . در هیچ نقطهای از ایران به اندازهی لرستان و کردستان سلاحهای جنگی پیدا نشده ، اشیاء یافت شده از کاسیها عبارت از خنجر ، تیر و پیکان ، گرز ، گوشواره و دستبند است که غالباً از برنز است . و دیگر ، کشف مقدار زیادی بت است که معمولاً به شکل گیلگامش میباشد ، از اینجهت اهالی لرستان در صنعت برنزکاری در ردیف اول ملل پیش از تاریخ قرار گرفتهاند .
ایران در عهد باستان ( جواد مشکور )
چنانکه در پیش گفتیم کلدانیها از نژاد سامیبودند که در آغاز در کنار خلیجفارس جای داشتند ، و چندینقرن با پادشاهان بابلی در زد و خورد بودند و از قرن نهم قبل از میلاد قدرت و نفوذی بههمرسانیده تا قرن هفتم قبل از میلاد سخت نیرومند شدند و شهر بابل را که سناخریب ویران ساخته بود مرمت کرده و پایتخت خود قرار دادند . بهتدریج بینالنهرین را بهدست آوردند ، ازاینرو آن سرزمین از قرن نهم قبل از میلاد معروف به کلده شد .
کلدانیهای بابل تجارت را رونق دادند ، و به علم حساب و نجوم اهمیتِ زیادی میدادند . علوم آنان با عقاید دینی همراه بود و تصور میکردند که سیارات پنجگانه : مشتری ، زحل ، مریخ ، زهره و عطارد خدایانند . چنانکه زهره را مظهر ایشتار خدای عشق و مشتری را مظهر مردوخ ربالارباب میدانستند . حرکت و طلوع و غروب این سیارات را در طالع مردم و کشور خود مؤثر میدانستند . آفتاب و ماه را مظهر خدایان میشمردند . در نجوم ثوابت را از سیارات فرق میگذاشتند . آنها ستارهها را رصد کرده و خسوف و کسوف را تشخیص میدادند . ولی ایشان در صنعت و حجاری پیشرفتی نکرده و از آشوریان تقلید مینمودند .
بنیادگذار دولت کلده نبوپولاسسار Nabopolassar بود ، که نخست از طرف آشوریها بر بابل حکومت داشت ، سپس بر آنان یاغی شد و بهدستیاریِ ایرانیان [احتمالاً با کمک هوخشتره] نینوا را تسخیر کرد⁰ . از پادشاهان معروف کلده نبوخودنصر یا بختالنصر پسر نبوپولاسسار بود که از سال ۶۰۴ تا ۵۶۱ قبل از میلاد پادشاهی کرد [همسر او آمیتیس دختر یا نوهی (؟) هوخشتره بود که این ازدواج یک ازدواج سیاسی در آنزمان شمرده میشد ، برای تحکیم روابط قدرت بین مادها و کلدانیها] وی نخائو ، فرعونِ مصر را از شامات بیرون کرد . بیتالمقدس را گرفته و یهودیان را بهبابل به اسارت آورد (۵۸۶ ق.م) و شهر صور را پس از ۱۳ سال محاصره تسخیر کرد . شهر بابل در زمان او به منتهای عظمت و آبادی خود رسید . گرداگرد آن شهر ۴۵ کیلومترِمربع وسعت داشت . حصار شهر که از آجر و قیراندود بود ، ۹۵ ذراع ارتفاع و ۲۵ ذراع عرض داشت ، و ۱۵۰ برج مربع بر روی آن ساخته بودند و صد دروازهی مفرغی داشت . از وسط آن شهر رود فرات میگذشت و پلی سنگی دو طرف رود را بههم میپیوست . خیابانهای شهر بهشکل عمودی با هم تقاطع کرده بهقصر شاهی منتهی میشد . خرابههای این قصر شامل ۱۴ هکتار زمین است . بر بام قصر سلطنتی درختان و نباتاتی کاشته بودند که به حدایق معلقه یا باغهای آویزان [باغهای معلق] معروف بود و از عجایب هفتگانهی جهان قدیم بهشمار میرفت ، ثروت آن شهر زبانزد مردم آن روزگار بود .
سقوط کلده - پس از بختالنصر در مدت شش سال ، سهتن در بابل پشتسر هم به تخت نشستند . در ۵۵۵ ق.م کاهنان بابلی تاجری را که نابونید پسر کاهنهسین (ماه) نام داشت بهتخت نشاندند . اتفاقاً زمان او مصادف با ظهور کورش بزرگ در ایران شد . نابونید مردی نبود که بتواند در مقابل کورش ، بابل و سلطنت کلده را حفظ کند ، زیرا او میل مفرطی به آثار عتیقه داشت ، در خرابههای معابد قدیم بابل به فرمان او کاوشهایی شد ؛ از اینجهت کارهای کشور در دست پسر او بلشصر (بالتازار) بود .
کورش در اینهنگام به بابل اعلان جنگ داد ، و سردار کلده در این جنگ پسر نبونید ، بلشصر بود ، سرانجام لشکر او شکست خورد و بابل که آخرین پایتخت باعظمت دنیای قدیم بود در سال ۵۳۸ ق.م به دست کورش ، شاهنشاه ایران بَرافتاد و او پس از چندهزارسال به تسلط سامیها بر آسیا خاتمه داد و بهجای ایشان یکهتاز آن میدان ایرانیها که از نژاد آریایی بودند گشتند .
ایران در عهد باستان ( جواد مشکور )
پادشاهان سلسلهی اول آموری [قومیاز نژاد سامی] ، ۱۵ تن بودند که ششمین آنها حمورابی بود که از ۲۱۲۳ تا ۲۰۸۰ قبل از میلاد به اصلاح امور کشوری پرداخت و وضع قوانین کرد . وی فرمانهایی روی لوحههای گِلی به فرمانداران خود صادر کرد . برای اینکه الواح به هم نچسبد شنریزه بر آن میپاشید و روی آن را با یک پوشه از گِل ، مانند پاکت ، میپوشانید و سپس روی آن نام و نشان مخاطب را مینوشت . غیر از نامههای مزبور ، استوانهای از حمورابی بر روی سنگدرِ شهر شوش پیدا شده ، در بالای آن نقش حمورابی دیده میشود که در برابر شمشا [شمس] خدای خورشید با فروتنی ایستاده و مجموعهای از قوانین را دریافت میدارد . این سنگ به طول دو متر و بیست و پنج سانتیمتر است و قوانین حمورابی بر آن نوشته شده که مرکب از ۳۶۰۰ سطر و ۲۸۲ ماده است .
قانون حمورابی چندین قرن پیش از شریعت موسی تدوین شده و در نظر بسیاری از دانشمندان اساس و مأخذ شریعت موسی میباشد . کاشف این سنگ دمرگان است ، و اکنون در موزهی لوور پاریس میباشد . قانون حمورابی قدیمیترین قانونی است که به دست ما رسیده است .
[...]
آن بیشتر شامل قوانین مدنی و جزایی است . مواد آن راجع است به اقرار سوگند ، دروغ ، رشوه به قاضی ، بیعدالتی قضات ، مالکیت ، روابط ارباب و رعیت ، حقوق تجاری ، حقوق خانواده ، تعدی و تجاوز به حقِ غیر ، حقالزحمهی طبیب و معمار و کشتیساز ، اجارهی سفاین ، کرایهی چهارپایان و حتی تکالیف آقا نسبت به بنده و قوانین ارث . در قانون حمورابی آزادها در مقابل قانون برابرند و فرقی بین بابلی و غیربابلی نیست .
ایران در عهد باستان ( جواد مشکور )
... آشوربانیپال که از نتیجهی ناقص این جنگ ناراضی بود ، برای بهانهی مجدد ، تامماریتو خائن را به عیلام فرستاد و از خومبانکالداش ردّ بت نانا و کلدانیهای مزبور را خواست ؛ چون برای پادشاه عیلام قبول این تقاضا برابر با مرگ بود ، از ردّ آن امتناع کرد .
آشوریها وارد شوش شده و آنچه دلشان میخواست کردند ، ثروت و بتهای معابد عیلام را به نینوا بردند ، مردم را کشتند و استخوان پادشاهان و سرداران عیلام را از گور بیرون آوردند و به نینوا فرستادند ! چنانکه حزقیل پیغمبر در تورات دربارهی سقوط عیلام میگوید : "این است عیلام و تمام جمعیت آن در اطراف قبرهای آنان ، همگی کشته شدند ، و همه از دم شمشیر گذشتند !"
باری مجسمهی نانا ربالنوع ارخ را که ۱۶۳۵ سال در تصرف عیلامیها بود ، آشوریها به شهر ارخ باز فرستادند . خومبانکالداش که گریخته بود دستگیر شد و آشوربانیپال منتهای کامیابی خود را در این دید که او و تامماریتو را که پادشاه سابق عیلام بود به عرابهی خود ببندد و مجبورشان کرد که عرابهی سلطنتی را تا معبد آشور و ایشتار بکشند ! این است ترجمهی کتیبهی آسوربانیپال دربارهی فتح و انقراض عیلام :
"خاک شهر شوشان و شهر ماداکتو و شهرهای دیگر را تماماً به آشور به توبره کشیدم و در مدت یکماه و یکروز کشور عیلام را بهتمامیِ عرض آن جاروب کردم . من این کشور را از عبور حشم و گوسفند و نیز از نغمات موسیقی بینصیب ساختم و بهدرندگان و مارها و جانوران کویر و آهوان اجازه دادم که آنرا فروگیرند ."
تمدن عیلام⁰ - عیلامیها یکنوع تمدن خاص داشتند و خطی برای خود ترتیب داده بودند ، ولی هیچگاه نتوانستند از حال ملوکالطوایفی بیرون آیند ، چنانکه همیشه قسمت کوهستان آن مستقل یا نیمهمستقل بود ؛ باوجود آن عیلامیها در مدت چندهزارسال قومیت خود را در برابر اقوامینیرومند چون سومریها ، آکدیها ، بابلیها و آشوریها حفظ کردند . و سرانجام از جهت اختلاف داخلی و جنگهای خانگی از دشمن خود آشور شکست خورده از صفحهی روزگار برافتادند . موّرخان قدیم چیزی دربارهی آنان نمیدانستند ، وگرنه استرابون نمینوشت : "کورش پایتخت خود را در شهر شوش قرار داد ." در مالمیر بختیاری و شگفتسلمان (۱۶ فرسنگی شرق شوشتر) آثار بسیاری از عیلامیها دیده میشود . در اینجا حجاریهای برجسته با خطوط میخیِ شوشی و انزانی (زبانِ عیلامیها) بسیار یافتهاند که بهقول محققان این آثار مربوط به قرن ۱۲ و ۱۳ قبل از میلاد است .
ایران در عهد باستان ( جواد مشکور )
خدایان از بشر ناراضی شدند و محرمانه تصمیم گرفتند که بشر را نابود کنند . ولی اِآ Ea این راز را به بوتهی خاری گفت ، بوتهی خار آنرا به زیوسودو Ziusuddo که به قول بابلیها اوتناپیشتین Utnapishtin بود تکرار کرد ، و به او نصیحت داد که زورقی بسازد . اوتناپیشتین [نوح] خود و خانوادهاش را در آن زورق جای داد ، سپس طوفانی شدید روی داد . خدایان به وحشت افتادند . ربةالنوع ایشتار⁰ اعتراض کرد و گفت : من مردم را خلق کردهام که شما آنان را مانند بچهماهیها در آب بریزید . پس از آنکه همهی زمین را آب فرا گرفت ، طوفان رفتهرفته ساکت شد و زورق به کوه بلندی رسید ، اوتناپیشین از کشتی پیاده شد و برای خدایان قربانی کرد .
حادثهی طوفان تا چند سال پیش جزو افسانهها محسوب میشد ولی بنابه کشفیات لئونارد وولی در شهر اور ، این داستان صورت حقیقت به خود گرفته است . بدینطریق در محلی که سیل و طغیان آب طبقات مختلفهی خاک را شسته ، و زمین را به طبقهی خاک مربوط به ۳۲۰۰ قبل از میلاد رسانیده بود ، گودالی به عمق ۴۸ پا و عرض ۷۵ پا کندند . در اینجا هشت ساختمان در یک لایهی زمین پشتسرهم پیدا شد که کف اطاقهای آنها از گِل سفت کوبیده شده بود [...] . مردمیکه بعد از طوفان در این سرزمین مسکن گرفتند از نژاد مردم قبل بودند و همان اشیاء و ظروف سفالین را استفاده میکردند اما در تمدن (مدنیت) پستتر از آنان بودند . پس انقلابی در تمدن آنان روی داد و مردمیاز نژادی غیر از نژادی که طوفان را میشناختند بهجای آنها نشستند ، و احتمال میرود این تازهواردان سومریها بوده باشند .
ایران در عهد باستان ( جواد مشکور )
در حدود ۴۰۰۰ سال قبل از میلاد ، طوایفی کوهستانی از کوهستانهای شمالی به سرزمین شنعار یا سومر در بینالنهرین روی آوردند و در آنجا مسکن گزیدند . نژاد آنان معلوم نیست ، و حدود کشور ایشان را نمیتوان درست معین کرد . همینقدر معلوم است که اور ، ارخ و نیپپور از شهرهای نامیسومر بوده است . سومریها بدواً در رأس خلیجفارس و طرفین شطالعرب زندگی میکردند .
در این اختلاف است که آیا سکنهی اولیهی بابل سومریها بودند یا سامیها . امروز این عقیده اکثریت دارد که سومریها [قبل از اقوام سامی] ساکن بابل بودند .
[..]
بسیاری را عقیده بر این است که سومریان از طرف دریا به این سرزمین مهاجرت کردند . دلیل آنان ، روایت برس Berose مورخ بابلی است که چندی پس از اسکندر کتابی نوشت دربارهی بابل ، و در آن نوشته است که سکنهی قدیم بابل مانند چهارپایان بدون قانون و شریعت میزیستهاند :
"در آنهنگام مخلوق عجیبی که نیم بدنش ماهی و نیمیدیگر آدمی، و دارای عقل بود که اوانس Oaness نام داشت از دریا بیرون آمد و خط ، دانش ، صنعت و شریعت به مردم آموخت . سپس در آب دریا ناپدید شد و پس از گذشتن مدتهای دراز ، طوفانی پدید آمد ."
این افسانه را محققان دلیل آن میگیرند که قومیکه دارای تمدن عالیتری بوده ، که ظاهراً همان سومریان بودند ، از راه دریا به این سرزمین آمده و بومیان را به تمدن خود آشنا ساختند . سومریها قومیتیرهموی بودند و سرزمین اصلی آنان کوهستانی بود ، خدایانشان را درحالیکه روی کوهها ایستادهاند نمایش میدادند . و نیز از طرز معماری آنان که بر منازل خود تیر و الوار قرار دادهاند برمیآید که سرزمین مزبور دارای جنگل و بیشه بوده است .
رؤسای شهرهای سومر پاتسی Patessi نام داشتند . اینان امیر و پادشاهان محلی بودند که جنبهی روحانی را به جنبهی کشورداری توأم نمودند و بنا به معتقدات سومریها ، امور شهر را موافق میل ربالنوعها اداره میکردند .
[...]
معابد سومریان زیگورات نام داشت که عبارت بود از مکعبهای عظیمیکه از خشت ساخته و بر روی هم انباشته بودند ، هرچه بالاتر میرفت کوچکتر میشد تا میرسید به عبادتگاه قدسی ، که از همه کوچکتر و در سر بنا قرار داشت . این معابد دوام زیادی نداشت و با معبدهای سنگی و آهکی مصر قدیم طرف مقایسه نبود . سومریان چون خدایان را مانند انسانها محتاج میدانستند ، معابد را برای ایشان پر از غذا ، ذخایر و جواهر میکردند . با وجود آن سه ربالنوع بزرگ را نیز میپرستیدند : آنو ، خدای آسمان . ائآ Ea ، خدای درهی ژرف . بل Bel ، خدای زمین .
[...]
خطِ میخی را برای اولین بار سومریها اختراع کردند ، قوانین را آنها برای نخستینبار وضع نمودند ، علوم و صنایع از ایشان به دیگر ملل انتقال یافت . تقسیم ساعت به ۶۰ دقیقه و تقسیم دقیقه به ۶۰ ثانیه ، تقسیم سال به ۱۲ ماه و ۳۶۵ روز از کارهای سومریان است . اوزان را آنها معمول کردند ، چنانکه واحد وزن را مینا میگفتند که همان من باشد . وولی میگوید : تمدن مصر به تمام معنا مدیون تمدن سومر است و سومریها در تمدن معلم بشر قدیم بودند .
ایران در عهد باستان ( جواد مشکور )
زبانشناسان کلمهی Daeva در اوستا و Deva در سانسکریت را از یک ریشه شمردهاند ، و دو کلمهی Zeus یونانی و Daus لاتین را از آن اصل دانستهاند . در رزمنامههای ملی گرچه دیوان نژادی غیر از آدمیان شمرده شدهاند ولی از صفات آدمیبیبهره نبودند . چنانکه چون آدمیان شاه و سردار داشتند و سخن میگفتند و چارهاندیشی میکردند .
[...]
فردوسی فرماید :
نام او در اوستا کویهئوسروه Kavi Hausravah و به پهلوی کیخسرو یا کویخوسروک و به فارسی کیخسرو آمده است . در اوستا یاد شده که کیخسرو پدیدآرندهی شاهنشاهی ایران برای اردویسور آناهیت ، ایزد آب نزدیک دریاچهی چیچست ، صد اسب و هزار گاو و دههزار گوسفند قربانی کرد و از او در تسلط بر دیوان و آدمیان یاری خواست ، وی از بیماری و مرگ بر کنار بود و فرّ کیانی داشت و پیروزگر بود و دشمنان خود بهویژه افراسیاب تورانی و گرسیوز را بهانتقام خون پدرش سیاوش [بهمعنیِ دارندهی اسب نرِ سیاه] بکشت .
در ادبیات پهلوی محل تولد کیخسرو گنگدژ⁰ آمده ، وی بتکدهی بددینان را که برکنار دریاچهی چیچست (در شاهنامه در دژبهمن) بود ویران کرد و آذرگشنسب ، آتش پادشاهان را بر کوه اسنوند که نزدیک آن بود بهنهاد و گنگدژ را که در آغاز بر سر دیوان بود ، کیخسرو آنرا بر زمین نشاند و افراسیاب و گرسیوز را بر کنار دریاچهی چیچست بکشت و چون روز رستاخیز نزدیک شود ، کیخسرو وایو فرشته و رهبر مردگان و هوا را خواهد دید و او را بصورت شتری درمیآورد و بر او سوار میشود ، پس از اینکه وایو او را در جائیکه پهلوانان ایران چون طوس و کیاپیوه خفتهاند راهبری میکند ، کیخسرو سوشیانس موعود آخرالزمان را میبیند و خود را به او میشناساند . آنگاه گرشاسب با گرزی در دست فرامیرسد ، طوس از جای خود برمیخیزد و گرشاسب را بهآیین مزدایی میخواند و جنگ آخرالزمان از اینهنگام آغاز میشود .
در بندهشن مدت پادشاهی کیخسرو ۶۰ سال آمده است . کیخسرو در اوستا و ادبیات پهلوی از جاودانها است . در شاهنامه داستان کیخسرو چنین آمده که پس از کشته شدن سیاوش ، فرنگیس زن او پسری آورد بهنام کیخسرو ، و افراسیاب [پدر فرنگیس که سیاوش (دامادش) را کشت ، همان که بنیانگذارِ شهر سمرقند میخوانندش] فرمان داد که ویرا نزدیک شبانان بهکوه فرستند تا از نژاد خویش آگاه نباشد . پیرانویسه چنین کرد و او را به شبانان سپرد و چون چندی برآمد پیران او را نزد خویش آورد ، آنگاه به اشارت افراسیاب او و مادرش را به گنگدژ فرستاد تا سرانجام گیو پسر گودرز پس از هفت سال جستجو در توران وی را بیافت و با مادرش فرنگیس به ایران آورد ، پس از رسیدن کیخسرو به ایران بر سر جانشینی او و فریبرز پسر کاووس [برادر ناتنیِ سیاوش ، عموی کیخسرو] میان پهلوانان اختلاف افتاد و سرانجام قرار بر این شد که هرکس دژبهمن را بگشاید سزاوار سلطنت است . اینکار تنها از دست کیخسرو که فرّ کیان با او بود برآمد . آنگاه کیخسرو به اشارت کاووس بهخونخواهی پدرش سیاوش برخاست و پس از سالها جنگ ، افراسیاب را که بهغاری در نزدیک بردعه (تفلیس) پناه برده بود ، بهیاری نیکمردی به نام هوم بهچنگ آورد و [او و] برادرش گرسیوز را بهکین پدرش در نزدیک آبزره بکشت . پس از قتل افراسیاب کاووس سلطنت را به کیخسرو داد و خود پس از ۱۶۰ سال پادشاهی بهمرد ، کیخسرو جهن پسر افراسیاب را از بند برآورد و پادشاهی توران [را بهاو] داد و خود پس از چندی از کار جهان غمگین شد و لهراسب پسرعم خود را بهجای خویش بهسلطنت نشاند و خود با طوس ، گودرز و فریبرز بهکوه بلندی رفت و در چشمهای شستشو کرد و از دیدهها ناپدید شد ، همراهان او که میخواستند با وی باشند در زیر برف زیادی مانده و مردند و در آسمان بهاو ملحق شدند .
کیخسرو از نظر شباهتِ کارهایش به کورش کبیر ، او را بهدلایل زیر با این پادشاه تطبیق کردهاند :
تعداد صفحات : 2