loading...

Content extracted from http://aleshanee.blog.ir/rss/?1580990549

بازدید : 381
شنبه 9 اسفند 1398 زمان : 19:32

کرانه‌ای به پهنای فرسنگ‌ها بر کویر . اَبرویی زمخت بر نگاهی گداخته . کشیده شده از باختر افغان تا فراسوی یزدِ کهن . طاغزار ، جنگل‌گونه‌ای گسسته ، ناپیوسته . از تایباد برمی‌گذرد ، طبس را در خود می‌گیرد ، جنوب خراسان را می‌پیماید ، بر بالاسرِ کاشمر و پناه کوه‌سرخ ، دست و بازو به‌سوی یزد پیش می‌کشاند . جنگلِ کویری ، بوته‌زار . گاه از خود واکنده می‌شود . پاره می‌شود ، می‌گریزد ، دور می‌شود و بار دیگر ، در منزلی دیگر به‌خود می‌پیوندد ؛ طاغی .
طاغ درختی است نه‌افراشته و سر به آسمان برداشته . کوتاه است و ریشه در ژرفاها دارد . گاه بیش از بیست پا ، تا که ریشه به نم رساند . در دل خاک ، بی‌امان فرو می‌دود . رمز ماندگاری طاغی در کویر هم در این است . خشکسالی و بی‌آبی نابودش نمی‌تواند کرد . در کشمکش کویر و طاغی ، طاغی فراز آمده است . طاغی توانسته است تن خویش در خاک خشک بنشاند و بماند . به پشتی ریشه‌های کاونده و ژرف‌رونده‌اش ، تاب توانسته بیاورد . اما به قد ، درختان اگر یَلان‌اند ، طاغی گرد است . کوتاه و در زمین کوفته . استخوان‌دار و استوار . بی‌نیازِ باران که ببارد یا نه . بر زمین و در زمین نشسته ، یال بر خاک فشانده ، با اینهمه خودسر و پُرغرور . طاغی ، عارفان خراسان را به‌یاد می‌آورد .
کلیدر ( محمود دولت‌آبادی )

سواستفاده ضدانقلاب از کرونا
بازدید : 602
جمعه 8 اسفند 1398 زمان : 5:41

اهالی بیابان بابقلی را همانجور که بود پذیرفته بودند و با او داد و ستد داشتند . نیازی دوسویه وامی‌داشتشان که در نیک و بد یکدیگر سازشی کج‌دار و مریز داشته باشند . بیشتر مردمِ ما دروغ‌های آشکار یکدیگر را می‌بینند و در پوششی از لبخند (دروغی دیگر) از نگاه هم پنهان می‌دارند . کردارِ حساب‌شده و اگر بشود گفت خردمندانه‌شان در داد و ستدها مایه‌ای از دروغ دارد که در لابلای عواطف و احساسات گذرا لاپوشانی می‌شود . گویی نیازهای معیشتی نیازهای دوسویه را موّجه می‌نماید :
"این دم بگذار بگذرد . این کار بگذار راه بیافتد . این نیاز بگذار رفع شود . و سرانجام ، این دروغ بگذار گفته شود ، کرده شود ؛ روزگار یک روز پایان می‌گیرد . پس مشکلِ همین امروز را (راست و دروغ) باید حل کرد . فردا که هنوز نیامده است ."
این بود که رفتار دوپهلوی بابقلی بندار برای گُل‌محمد بیگانه نبود .
کلیدر ( محمود دولت‌آبادی )

متن آهنگ دلی قیز از مژگان آیخان
بازدید : 267
چهارشنبه 6 اسفند 1398 زمان : 16:10

در همه‌ی دوره‌ها مردم نیک یافت می‌شوند ، اما در آن سال‌ها ، روزگاری که داستان ما در بستر آن روان است ، از این‌دست مردمان بیشتر یافت می‌شدند . چشم‌های مراقب ، هنوز مهلت نیکیِ ساده‌ی مردم را به‌خود ، از آن‌ها نگرفته بود . نیز نیکی گناه نبود . کردار نیک جسارت می‌خواهد . و در آن دوران ، هنوز این جسارتِ خجسته درهم نشکسته بود ، گرچه قوام هم نگرفته بود .
کلیدر ( محمود دولت‌آبادی )

کارگردان و مجری ضدانقلاب: انتخابات آزاد نداشتیم!
بازدید : 363
دوشنبه 4 اسفند 1398 زمان : 8:01

بلقیس در پهندشت خشک بیابان اول به نان می‌اندیشید . نان ، و چه بهتر که بریان باشد . پس آسمان در چشم بلقیس آن‌هنگام خوش بود که ببارد ، ستاره از پیِ بارشی پُربار خوش بود . ابر ، تَرَش خوش بود ، نه بازی‌هایش بر رُخ ماه . سحر آنگاه خوش بود که آدمی‌چشم به سبزه بگشاید ؛ امیدِ سیر شدن گلّه . زیبایی آب نه در زلالی‌اش که در سرشاری‌‌اش بود . بسیار ، بگذار رود دیوانه فرزندی از من بگیرد ، اما تشنگی خاک فرو بنشاند . این آب و خاک فرزندان بسیار ستانده ، اما این زمینِ ما ، این زبان ما هنوز تشنه‌اند . تشنه‌کام مانده‌ایم .

چگونه از فرصت زندگی استفاده کنیم؟؟؟
بازدید : 263
دوشنبه 4 اسفند 1398 زمان : 8:01

زیر آسمانی که دمادم تهی و تهی‌تر از ستاره می‌شد ، مارال استوار بر اسب نشسته و لگام را می‌کشید . صدای سُم بر سنگفرش صبحِ خالی خیابان ، بازتابی انگیزاننده داشت . قره‌آت را همین به بیتابی می‌کشانید . گردن می‌تاباند ، سر بالا می‌انداخت و مست از جو صبح ، سُم‌دست‌ها را فزون از اندازه فراز می‌آورد و بر سنگفرش فرو می‌کوفت . بی‌تاب بود . گردن غُراب نگاه‌داشته بود و در هر حرکتی یال می‌تکاند ، و با هر گام سینه‌ی فراخش گشاده و بسته می‌شد . ناآرامِ تاختن . اما مارال ، همسان همه‌ی ایلیاتی که به خرید و فروش ، یا به درمان و گشت و گذار پای به شهر می‌گذاشتند ملاحظه‌ی مردم را داشت . این خوی مردم بیابان شده بود . پاس داشتن مردم شهر آرایه‌ای بود بر چهره و رفتار بیابان‌گردهای ما . پدران از تبار خویش آموخته بودند تا به فرزندان خود چنین بگویند : "ما محتاج اهالی هستیم . از آنها برای خودمان دشمن نتراشیم ." این پند آویزه‌ی گوش هر ایلی بود که شهر را باید از دشت‌های دست‌گسترده و تا به افق دامن کشیده ، تمیز داد . در پس این پند بیمی‌دیرینه نهفته بود . چراکه شهر همواره در جان ایلیاتی با حاکم و نظمیه و عدلیه و همه‌ی قدرت معنا می‌شده است . در شهر می‌بایست دست به عصا راه رفت . آرام و سربه‌راه . شهر خانه‌ی تاجر و دوستاق‌بان [زندان‌بان] است . گنجینه‌ای با هزار چشم پنهان . در هر پناه و پسه‌اش چشم و گوشی کمین دارد . در شهر نمی‌باید به کاریت کاری باشد . تو هرچه باشی بیگانه‌ای . از این گذشته ، جایی ، چیزی ، وضعی را نمی‌شناسی . نمی‌شناسی . این خود از همه بدتر . کوری و راه به‌جایی نمی‌بری . به‌جایش دیگران همه‌ی سوراخ و سمبه‌هایش را می‌شناسند . سرت را بچرخانی تا زیر گوش‌هایت کلاه گذاشته‌اند . پس آرام به شهر رو ، آرام و بی‌‌های و هوی کارت را انجام ده ، و به همانگونه بازگرد . آرام و خاموش . از دروازه که به‌در آمدی لگام رها کن ، همه‌ی بیابان و کوه و کویر از آنِ تو است . بتازان .

مردانِ چاق در خراسان !

تعداد صفحات : 2

آمار سایت
  • کل مطالب : 27
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 5
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 22
  • بازدید کننده امروز : 20
  • باردید دیروز : 179
  • بازدید کننده دیروز : 64
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 203
  • بازدید ماه : 1140
  • بازدید سال : 10718
  • بازدید کلی : 28999
  • کدهای اختصاصی